طلوع ميكند آن آفتاب پنهانى
ز سمت مشرق جغرافياى عريانى
دوباره پلك دلم ميپرد، نشانه چيست؟
شنيده ام كه مي آيد كسى به مهمانى
كسى كه سبزتر است از هزار بار بهار
كسى، شگفت كسى، آن چنان كه مي دانى
تو از حوالى اقليم هر كجاآباد
بيا كه مي رود اين شهر ما به ويرانى
و انتظار تو تنها چراغ خانه ماست
كه روشن است در اين كوچه هاى ظلمانى
كنار نام تو لنگر گرفت كشتى عشق
بيا كه نام تو آرامشى است توفانى