|
|
نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391
بازدید : 601
نویسنده : hosein
|
|
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدارتولبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
درنهانخانه جانم گل یاد تودرخشید
باغ صدخاطره خندیدعطر صدخاطره پیچید
یادم آمدکه شبی باهم ازآن کوچه گذشتیم
پرگشودیم ودرآن خلوت دل خسته گشتیم
توهمه رازجهان ریخته درچشم سیاهت
من همه محوتماشای نگاهت
آسمان صاف وشب آرام
بخت خندان وزمان رام
توبه من گفتی ازاین عشق حذر کن
لحظه ای چندبراین آب نظرکن
آب آیینه ی عشق گذران است
توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تافراموش کنی چندی دراین شهر سفرکن
به توگفتم حذر ازعشق ندانم
سفرازپیش توهرگز نتوانم نتوانم
چون کبوتر لب بام تو نشستم
توبه من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم توصیادی ومن آهوی دشتم
تابه دام تو در افتم همه جاگشتم وگشتم
نه رمیدم نه گسستم..
|
|
|